دیروز یه بندهخدای خوشروزی به پُستم خورد. منتظر تاکسی بودم که برم حرم که یه پراید جلوی پام بوق زد و ترمز. چون عجله داشتم، بیمعطلی سوار شدم و دیدم که راننده، یه خانوم جوونه که یه آقا رو صندلی جلو و دو تای دیگه رو (بجز من) عقب سوار کرده. یه موسیقی آنچنانی هم گذاشته بود و محض خالی نبود عریضه، شالی هم روی سرش انداخته بود. (البته نمیخوام دربارهش حکم صادر کنم؛ شاید اصلاً ایشون مسلمون نبوده.) به میدون شهدا که رسیدیم، مسیر حرم به خاطر شلوغی روز «دحو الارض» بسته بود؛ چون بالاترین اعمال این روز، به نقل صاحب مفاتیح، زیارت امام رضاست. خانوم راننده پرسید که چرا اجازه نمیدن سمت حرم بریم. آقایی که جلو نشسته بود، گفت: چون امروز دحو الارضه. خانوم جوون با تعجب پرسید: چیچی ارض؟ و آقا توضیح داد که امروز همه میرن زیارت امام رضا علیه السلام. توی حرم موقع زیارت، یاد اون راننده افتادم. تحسینش کردم که به خاطر نیاز مالی به کسب حلال رو آورده و دعا کردم خدا بینیازش کنه. و توی کف لطف خدا در حق اون خانوم بودم که روزیش کرده بود یه بندهی بیمقدار، روز زیارتی امام رضا (ع) توی حرم حضرت براش دعا کنه. روزی رو میبینی؟!
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت